محل تبلیغات شما



بسم الله الرحمن الرحیم

چند وقت پیشها که روز زن بود.

من خیلی درگیر پروژه بودم.

اصلا از همسرجونی توقع کادو نداشتم،چون واسه ی مامان خودم کادوی خوبی گرفته بودم.واسه ی مامان همسری هم همینطور

روز مادر که از همایش برگشتم،با یه کادوی بزرگ مواجه شدم


با کلی ذوق و شوق بازش که کردم دیدم کادو جاروی شارژیه،،چیزی که خیلی لازم داشتم

از وقتی نی نی جونمون بزرگ تر شده مدام خونه را کثیف میکنه منم به آشغال روی فرش حساسم

خلاصه مجبور بودم روزی چندبار جارو برقی کنم اونم با جاروی بزرگ و سنگین

به همسرجان می گفتم خسته شدم از بس جارو میکنم و پسرمون بلافاصله کثیف میکنه،جارو شارژی بخرین که من اینقدر خسته نشم

از این موضوع چند ماهی گذشته بود و من یادم رفته بود به همسرجان چه پیشنهادی داده بودم

وقتی با جارو شارژی مواجه شدم خیلی ذوق کردم که نیازی که من داشتم و فراموش کرده بودم،اون یادش بود.


بسم الله الرحمن الرحیم

 

عید امسال با همسرجونی و نی نی جون و مادرشوهر رفتیم کربلا

خدا قسمت همه ی آرزومندان بکند

خیلی زیباست ولی دیدید که اینجور جاها شیطون بدجور آدم را گول میزنه و آدم مات و مبهوته،،اصلا درست و حسابی استفاده معنوی نمیکنی از محیط

متاسفانه مادرشوهرم با ما بود و من از اول دست و پام میلرزید که این سفر معنوی را با تیکه ها و حرفهاش خراب میکنه،،مدام میترسیدم

با یک استاد اخلاق صحبت کردم گفت امام حسین ع شما را شوهر فرستاده،،اونم زائر هست و باهاش خوب رفتار کن،، همش توی ذهنم این بود دنیایی نباشم،،ول کنم این حرفها و ناراحتی ها

آخر امانه و امام زمان عج سرباز میخواد و من هنوز لنگ حرفهای مادرشوهر و خانواده شوهرم

ولی چه کنم دنیایی شدم

از توی هواپیما و چسبیدن شوهرخان به مامانش و بی محلی به من،،

حرصم گرفت

کلی توی هواپیما غر زدم،،مادرشوهرمم شنید .

خلاصه رسیدیم به کاظمین،،خیلی حرص میخوردم،،تمام مکالمات من و این امامان عزیز شده بود مشکلات عروس و مادرشوهر

نمیخواستم اینجوری بشه ولی واقعا اعصابم خورد میشد و منم تنها

به کربلا هم رسیدیم تکه ها و حرفهای مادرشوهر ادامه داشت.

همسرم مامانش را ول نمیکرد و توقع داشت منم مدام حواسم به مامانش باشه.

توی اینجور جاها آدم دوست داره توی حال خودش باشه

خلاصه توی نجف صحبت من و یکی از هم سفری ها گل انداخت و منم عقده های چندساله ام را وا کردم و غیر مستقیم حرفهایی زدم

به مادرشوهر برخورد و درصدد تلافی شد

دیگه از   اونجا شروع کرد و ول کن نبود.

خلاصه روز آخر نجف تلافی شو سرم درآورد و منو متهم کرد به دختر مادی گرا و

منم دیگه ناراحت با گریه رفتم حرم امام علی ع که خیلی غریبانه است

نشستم به درد و دل کردن که منو غریب گیر آوردن مادر و پسر

توی اینجا هیچ کسی نیست،،دلم میخواد با کسی درد و دل کنم،،خودت کسی را بفرست تا تخلیه بشم

 

باور کردنی نبود استاد حوزه ام از جلوی من و از روبروی ضریح رد شدو من باهاش احوالپرسی کردم و اونم رفت

گفتم حضرت ایشونو واسم فرستادن من ولشون نکنم

خلاصه باهاش درد و دل نکردم ولی کمی سبک شدم

وقتی توی هواپیما بودم و داشتیم بر میگشتیم،،حالم خراب بود

حال کسی را داشتم که مصداق خسر الدنیا و الاخره هست

اونجا به جای اینکه واسه هدایت و عاقبت به خیری دعا کنم،،خیر دنیا و آخرت را طلب کنم،،بهشت برین را طلب کنم

نشستم با حضرت از رابطه عروس مادرشوهری گله میکنم

مدام با خودم میگفتم اگه کسی بپرسه خوش گذشت

خوب بود

استفاده کردین؟

دعا کردین؟

چی جواب بدم؟

 

 

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی وقت بود سری به وبلاگم نزده بودم ولی مگه کوچولوی شیطونم میگذاره

بسم الله الرحمن الرحیم

یادمه از بچگی هر وقت توی جمع خانواده مامانم اینا بودیم بین مامان و بابام بحث و ناراحتی بود،،مشکل چی بود،،بابام رفتار مامانم را کوچک ترش مقایسه میکرد و میگفت از خواهرت یاد بگیر چقدر شوهرش را تحویل میگیره،،امیر جان از دهنش نمیفته،،همیشه اولین چیزها مثل چایی و میوه را به شوهرش میده،،مدام میپرسه امیرجان چیزی نمیخوای،مثل پروانه دورشه،،برع من،،،عادتشه موقع تعارف و دادن چیزی،آخرین نفرات،اگه چیزی اضافه اومد به خانواده اش یعنی همسر و بچه هاش بده،،جواب مامانم این بود که مگه تو این کار را واسه من میکنی،،یا مگه تو چه احترامی تو جمع واسه من گذاشتی یا از این حرفها،،نظرش اینه غریبه ها از اعضای خانواده واجب ترند

تمام این سالها حس بابام را درک میکردم ولی مامانم متوجه نمیشد.بابام دوست داشت که توی جمع از مامانم حمایت و تایید بشنوه،،البته مامانم هم حق داشت چون بابام واقعا حرمت مامانم را گاهی نگه نمیداشت

مامانم به راحتی به دیگران ( خاله ها و مادر بزرگم) اجازه میداد که پشت سر بابام حرف بزنن،،همیشه بقیه یک حس بد را نسبت به بابام به ما تزریق میکردند و مامانم را یک زن رنج کشیده

بماند که چقدر این تصورات درست یا غلطه

این شد که عزمم را جزم کردم که من مثل مامانم نشم،،( میدونید مامانم بشدت آرمانگراست و هیچ وقت به عنوان همسر ایده آل بابام را قبول نداشته)

توی زندگی مشترکمون تا اینجا به احدی حتی مامان و بابا و خواهرها حتی خانواده شوهرم،،اجازه ندادم از شوهرم بد بگن،،همیشه تعریف و طرفداری از همسرم کردم و اینکه چقدر تو زندگی ام حس خوشبختی دارم( واقعا  از ته ته قلبم هست)

توی جمع سعی کردم قبل از تعارف به بقیه به شوهر عزیزم چیزی تعارف کنم و ببینم چیزی کم و کسری نداره.

همسرم اوایل به غریبه ها بیشتر از من بها میداد ولی الان بهتر شده ( منظور توی تعارف و جمع خانوادگی)

دوم اینکه شوهرم خیالش راحته اگه از چیزی ناراحت بشه توی خانواده ما،،خانمش بشدت پشتشهو حتما با خانواده اش برخورد میکنه

سوم اینه از بس من از همسرم تعریف کردم،،همه ی فامیل بیشتر عاشق اون شدن تا من( به خاطر اخلاقهای خوب خودشم بوده ولی تعریف بی تاثیر نیست)

خلاصه حالا رفتار خانواده خودم را میبینم در مقابل همسر من و بقیه داماد ها،،مسلما به خاطر حمایتهای من خانواده ام بیشتر شوهرم را دوست دارن،چون حس میکنن دختر کوچیکشون خوشبخت تره تا بقیهدر حالیکه بقیه دامادها هم عالین فقط خانمهاشون نمیبینن و حمایت نمیکنن

درسته احترام پدر و مادر واجبه ولی همسر آدم توی جمع خانواده احساس تنهایی میکنه،،من هر جور باشم،،خوب یا بد ،،مادر و پدرم دوستم دارم ولی همسر موجود غریبه ای هست که هیچ ارتباط خونی ندارن،،هیچ شناختی از رفتار و خلقیاتش ندارن،، از خوبی هاش چیزی نمیدونن و این شناخت را خانم یا آقا باید به خانواده اش بده

وقتی همسرت را قبول داشته باشی،،بچه ها توی همچین خونه ای احساس امنیت و خوشبختی میکنن،،ولی اگه بد بگی از همسرت به بچه هات اونها احساس بدبختی و نا امنی میکنن،،از مادرشون هم متنفر میشن که چرا درست انتخاب نکرده.

باید خوب و بد همسر را پذیرفت و به بچه ها جوری القا کرد که این خصوصیات(بد) را همه دارن،،یک سری خصلت ها بین مردها مشترکه و بعضی خلقیات بین زنها مشترک

ادامه دارد


بسم الله الرحمن الرحیم

از نکات منفی زندگیمون رفتارهای بشدت بد خانواده همسرم هست به حدی که گاهی جان را به لبم میرساند،، خانواده همسرم ( مادر شوهر،،خاله های شوهر ،، مادربزرگ شوهر) همگی افرادی هستند به شدت با پتانسیل دعوای بالا،، بسیار خودشان را قبول دارند و با اعتماد بنفس بالا که این اخلاق را کمی همسرخان دارند

خلاصه توی این چند سال کشمکش و درگیری های فراوانی بین من و خانواده همسر و بین من و همسر رخ داده،،،

مادرهمسر من چون خودش را خیلی قبول دارد من عروس را بشدت کثیف،،تنبل،،حساس،،اهل چونه زدن،،حاضر جواب،،آداب و معاشرت بلد نیست،،احترام به بزرگتر بلد نیست،،خانواده ای بد هم دارم

کافیست که به احترام اعتراضی بکنم که آی مادرشوهر شما این اخلاق را دارید،،بلافاصله میگوید نه من اینجوری نیستم ( در حالیکه من حرف حق را میزنم) ، در مقابل ایشان هر چیزی که دوست دارند میگن و توقع اعتراض و چانه زنی ندارند،،

گاهی نمیدونم با این خانواده چه کنم؟؟!!

با مشاوران صحبت کردم و به این نتایج رسیدند ، امیدوارم به درد تازه عروسها بخورد:

1. شوهر و خانواده شوهر خیلی قاطی نباشیم،،خیلی صحبت نکنیم چون از توی صحبت زیادی حرف درمیاد

2. اگر حرفی زدند که ما ناراحت شدیم دو را وجود داره یا خودمان را به آن راه بزنیم،، طوری رفتار کنیم که انگار نشنیدیم و یا با احترام بگیم ولی فلانی (همسر )  این نظر را ندارد

3. رفتار توام با متانت و همراه با مهربانی داشته باشیم و جواب صحبت ها را با لبخند بدیم و اظهار نظر در برابر گفته های خانواده همسر نکنیم حتی اگه از ما راه حل بخوان.

4. همیشه در مقابل رفتار بد اطرافیان ،، ما متانت و خوبی خودمان را داشته باشم و بدنبال تلافی و یا قطع رابطه نباشیم


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

علوم تربیتی